درد هایی در زندگی هست که انتها ندارد

دلنوشته ۰۳ مرداد ۱۳۹۹

به قول هدایت یک جوری خوره وار می‌‌افتد به جانت که نمی‌‌دانی چکار کنی. شنیده‌ام دردی که آدمی را از پای درنیاورد، قوی‌ترش می‌کند.

هر لحظه در بیمارستان همراه دخترم، یلدا بودم. یلداها در بیمارستان کم نبودند. تا خدا نخواهد هم، برگی از درخت نمی‌افتد.

همیشه برایش لالایی می‌خواندم ومرتب با او حرف می‌زدم. سوختگی‌اش ۹۸درصد بود. ۳ماه ونیم در بیمارستان بستری بود.

زمانی که انگشت دستش را تکان داد، خوشحال شدم و به درگاه خدا، سجده شکر کردم. وقتی هذیان می‌گفت، می‌ترسیدم .

مثلا می‌گفت مامان افتاده‌ام پایین تخت. چرا مرا نمی‌بینی؟

یا می‌گفت مامان در یک جای سرسبز بودم وهمه دور هم جمع بودیم . به آرزویم رسیدم و رفتیم یک جای سرسبز که توهم بود.

پانسمان کردن او خیلی آزاردهنده بود، چون تمام بدنش سوخته بود. همه برای خوب شدن یلدا بسیار زحمت کشیدند.

امیدوارم پوست بدنش به مرور زمان بهتر شود .

الان ۵سال از سوختگی یلدا می‌گذرد و چهره‌ای خندان وشاد دارد.

پدر بزرگ ومادر بزرگ یلدا، سال ۱۳۶۵ بر اثر ترکیدن گاز سوختند و در بیمارستان مطهری بستری شدند، ولی باز برایمان درس عبرت نشد.

پیشنهاد می کنم مراکز مشاوره‌ای برای افراد سوخته راه بیندازند تا آنها درد هم را درک کنند وغصه نخورند همین انجمن ققنوس از لحاظ مالی و درمان سوختگی به خیلی از افراد کمک کرده است .

یلدا پیشگر ۱۳ساله از تهران.


با ققنوس همراه شوید: