نبض زندگی

دلنوشته ۰۳ مرداد ۱۳۹۹

حدودآبان ماه سال ۱۳۹۱،من در حسابداری مرکز آموزشی درمانی شهید مطهری به عنوان مسئول درآمد بیمارستان و همسرم به عنوان کارپرداز مشغول خدمت بودیم.

خاطرات آن دوران هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شود. می‌توانم بگویم کسی که در بیمارستان سوختگی کار می‌کند فقط عاشق است وگرنه کار به صورت عادی محال است.

یک روز کودکی را در بیمارستان بستری کردند که درصد سوختگی بالایی با الکل داشت. وقتی پدر این کودک برای تشکیل پرونده به حسابداری مراجعه کرد، ما امیدی به زنده بودنش نداشتیم و این یعنی یک نگرانی برای همه همکاران. فراموش کرده بودیم که خداوند قدرتش را در دستان شفابخش پزشکی متعهد گذاشته است و ناخودآگاه سخن شریعتی در گوشم طنین انداخت:(( آنجاکه عشق فرمان می‌دهد، محال سر تسلیم فرود می‌آورد.))

این پزشک پنجه طلا بر بالین امیرحسین حضور پیدا کرد ودرمان آغاز شد؛ درمانی به مهربانی قلب یک مادر، به قدرت دعای یک پدر و درمانی به وسعت نبض یک زندگی....

چند روز بعد وقتی اول صبح پزشک مهربان به صورت روتین برای ویزیت در بخش حضور پیدا کرد و به اتاق امیرحسین وارد شد، امیرحسین باصدای بلند گفت: سلام آقای دکتر، می‌دانید امروز چه روزی است؟

روز تولد من است. پزشک خندان گفت سلام عزیزم مبارک است. پس از اتمام ویزیت، حدود ظهر با همسرم تماس گرفت و کارت حساب شخصی خود را به او داد و گفت: بهترین تولد ممکن را برای امیرحسین در بخش بگیر و برای تمام کودکان بخش اطفال هدیه‌ای تهیه کن .همسرم تمام وسایل تولد را آماده کرد و عصر آن روز در بخش کودکان شور و غوغایی به پا شد.

بخش آذین‌بندی شد و شمع۸ سالگی امیرحسین روی کیک تولد خودنمایی می‌کرد. شمع از خوشحالی امیرحسین اشک می‌ریخت و ذوب می‌شد تا او خوشحال بماند. گویا نبض زندگی جدیدی را برای او و همه کودکان بخش اطفال بیمارستان به ارمغان می‌آورد، نبض زنده ماندن.

و من اشک حسرت ریختم که چرا رسانه‌ای، زیبایی این خاطره را ثبت نکرد و نشان نداد که هنوز ابن‌سیناهای این سرزمین زنده هستند و پرچم انسانیت کشور ایران آزادم برفراز گیتی بلند است .

مردان غیور ایران آزادم پاینده بمانید تا همیشه......

وبه قول دکترشریعتی :((بادها می‌وزند وشن‌ها را جابه‌جا می‌کنند، اما صحرا همچنان باقی است.))

اللهم عجل لولیک الفرج...............


با ققنوس همراه شوید: